یار ماباماست از ماکی جداست
مائی ما پرده ادبار ماست
هرکه از ما و منی بیگانه شد
بی حجاب ما بجانان آشناست
هست از وهم تو این پندار غیر
ورنه او عین همه ما و شماست
اوست هستی غیر او جز نیست نیست
ما و تو خود نیست هستی نماست
می نماید نیست هست و هست نیست
این نمود از وهم هرگز برنخاست
بیخود از خود شو که تایابی وصال
بیخودی از خود بود خود راه راست
در پس صد پرده پنهانست دوست
از توئی گر با تو یکمویی بجاست
گر نهان شد او بنقش ما و من
جز بما دیگر بگو پیدا کجاست
تا نگردی از خودی کلی فنا
ای اسیری کی ترا ره در بقاست