هر زمان نقشی نماید حسن دوست
هر دو عالم جلوه رخسار اوست
مائی ما شد حجاب راه ما
ور نه دایم یار با ما روبروست
در خمارم ساقیا جامی بیار
زان شراب مست کان بی رنگ و بوست
نقش غیر از لوح دل شویم بمی
چون درین کو، راه رندان شست و شوست
دلبر ما در میان جان ماست
جان ز غفلت هر طرف در جست و جوست
در کنشت و مسجد و میخانه ها
از حدیث عشق جانان گفت و گوست
شد اسیری مست و شیدای جهان
چون تجلی کرد حسن روی دوست