اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

دو عالم خواه زیر و خواه بالا

همه آئینه حقاست تعالی

وجود جمله موجودات از تو

تو ظاهر در همه جل و جلالا

یکی ذاتست ظاهر خواه باطن

یکی هستی است ز اسفل تا باعلا

چنان کز بحر صد موجی برآید

همان دریاست این گفتم مثالا

چو غیری نیست اندر دار دیار

همه الا بگو دیگر مگو لا

چو من از باده توحید مستم

بگو ای مطرب خوش خوان تلالا

اسیری جمله اسما بانسان

شده ظاهر جلالا او جمالا