عارف اسرار پنهانیم ما
حاکم اقلیم عرفانیم ما
زاهد ار ما عقل و هشیاری مجو
کز شراب عشق مستانیم ما
ما گدایانیم لیکن تاج بخش
هم بملک فقر سلطانیم ما
بی می و شاهد چو نتوانیم بود
زان حریف بزم رندانیم ما
هم بمسجد فی صلوة دایمون
هم بدیر از باده نوشانیم ما
هم به بتخانه خدا را ساجدیم
هم بکعبه بت پرستانیم ما
ما چه میدانیم تلوین و گمان
صاحب تمکین و ایقانیم ما
هر دو عالم جان ما را لقمه ایست
تا بخوان عشق مهمانیم ما
نیست گشتم از خود و هستم بحق
در حقیقت باقی و فانیم ما
در فنا جان محو جانان شد ولی
در بقا بنگر که جانانیم ما
گاه مطلوبیم و گاهی طالبیم
گاه درد و گاه درمانیم ما
گرد خود پیوسته دوری میکنیم
مرکز و پرگار دورانیم ما
گه ملک گه جنم و گاهی پری
گاه حیوان گاه انسانیم ما
سر حال خود بگویم با تو فاش
بر سرایر پرده پوشانیم ما
تا اسیری عاشق و دیوانه شد
در جهان عشق دستانیم ما