اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

چون جلوه روی تو برونست ز احصا

هر لحظه بحسنی کنم آن روی تماشا

تا باد صبا پرده ز روی تو برافکند

شد مهر جمال تو ز هر ذره هویدا

هر بی بصری روی تو دیدن نتواند

ادراک جمال تو کند دیده بینا

در جنت اگر وعده دیدار نباشد

کس فرق ز جنت نکند دوزخ مأوا

آن نرگس جادو که شد افسانه یا فسون

هر لحظه بغمزی دل و دین می برد از ما

دلدار دل از ما چو برد چاره چه باشد

بی کوشش مجنون کششی هست ز لیلی

ذرات جهان بهر تجلی جمالش

چون جان اسیری شده اند مظهر و مجلا