چون جلوه روی تو برونست ز احصا
هر لحظه بحسنی کنم آن روی تماشا
تا باد صبا پرده ز روی تو برافکند
شد مهر جمال تو ز هر ذره هویدا
هر بی بصری روی تو دیدن نتواند
ادراک جمال تو کند دیده بینا
در جنت اگر وعده دیدار نباشد
کس فرق ز جنت نکند دوزخ مأوا
آن نرگس جادو که شد افسانه یا فسون
هر لحظه بغمزی دل و دین می برد از ما
دلدار دل از ما چو برد چاره چه باشد
بی کوشش مجنون کششی هست ز لیلی
ذرات جهان بهر تجلی جمالش
چون جان اسیری شده اند مظهر و مجلا