تا جان مرا شد بغم عشق تولا
کردم ز قرار و خرد و صبر تبرا
با چاشنی عشق برابر نتوان کرد
نه آرزوی دنیی و نه لذت عقبی
۳
در هر دو جهان از هوس دیدن رویت
عاشق نکند جز بسر کوی تومأوی
ذرات دو عالم همه مست می عشقند
در بزم شهود تو نه ادناست نه اعلا
در کعبه و بتخانه طلبکار تو بودم
هرجا که شدم وصل تو بودست تمنا
۶
بی آینه ادراک جمالت نتوان کرد
آئینه رخسار تو شد دیده بینا
هر دل که نبیند ز جهان عکس جمالت
در عالم تحقیق بود جاهل و اعمی
مست می دیدار خدا را خبری نیست
از آتش سوزان و نه از روضه و طوبی
چون ذره سرگشته دل و جان اسیری
در پرتو خورشید جمالت شده شیدا