برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را
که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را
مرا دعوت مکن واعظ بحوران از قصور خود
که ما دیدار میخواهیم نه دنیا(و) نه عقبی را
ترا گردیده مجنون نباشد کی توانی دید
شعاع پرتو حسن جهان افروز لیلی را
نداری دیده معنی، ندیدی زان، مه رویش
ز حسن صورت یوسف نباشد بهره اعمی را
چو گشتم عاشق صادق بمعشوق خراباتی
گرفتم جام می بر کف، فکندم زهد و تقوی را
بنزد جان مشتاقان نباشد هیچ مقداری
به پیش قدورخسارش دلا فردوس و طوبی را
دو عالم صورت و معنی جمال نوربخش او
ز صورت بگذر ار خواهی اسیری حسن معنی را