کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - در وصف اورنگ پرجلال شاه جهان

پادشاها پایه تختت بود تاج سپهر

دولت گردون نگر کش یکسر و چار افسرست

تخت نه، خرم گلستانی زمرد سبزه اش

آتش الماسست و گل املست و خاکش گوهرست

آتش خورشید در تا بست از یاقوت آن

چشمه مهتاب هم از آب الماسش ترست

گر چراغ وصف لعلش می فروزم در ضمیر

در زمان پروانه اندیشه بی بال و پرست

آتش یاقوت روشن کرده والا گوهری

آب آنهم باعث تردستی صنعتگرست

زاده دریا و کان را دارد اندر بند خویش

هر کجا آزاده ای دیدیم در بند زرست

آب در بحر آنقدر نبود که در تخت توزر

هیچ کانراسنگ چندان نیست کانرا گوهرست

حاصل دریا و کان گردیده صرف زینتش

زانکه تخت دولت شاهنشه بحر و برست

بادبر اورنگ شاهی جاودان، شاه جهان

تا سریر هفت گردون زرنشان از اخترست