بس کن ای جادوی سخن پیوند
سخن رفته چند گویی چند؟
چون گل از کام خود برآر نفس
کام تو عطرسای کام تو بس
آنچنان رفت عهد من ز نخست
باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
کهآنچه گوینده دگر گفتهست
ما به می خوردنیم و او خفتهست
بازش اندیشه مال خود نکنم
بد بوَد، بد خصال خود نکنم
تا توانم چو باد نوروزی
نکنم دعوی کهندوزی
گرچه در شیوهٔ گهر سفتن
شرط من نیست گفته واگفتن
لیک چون ره به گنجخانه یکیست
تیرها گر دو شد نشانه یکیست
چون نباشد ز بازگفت گزیر
دانم انگیخت از پلاسْ حریر
دو مُطرّز به کیمیای سخن
تازه کردند نقدهای کهن
آن ز مس کرد نقره نقرهٔ خاص
وین کند نقره را به زر خلاص
مس چو دیدی که نقره شد به عیار
نقره گر زر شود شگفت مدار
عقدپیوند این سریر بلند
این چنین داد عقد را پیوند
که چو بهرامگور گشت آگاه
زانچ بیگانهای ربود کلاه
بر طلب کردن کلاه کیان
کینه را در گشاد و بست میان
داد نُعمان مُنذِرش یاری
در طلب کردن جهانداری
گنج از آن بیشتر که شاید گفت
گوهر افزون از آنکه شاید سفت
لشگر انگیخت بیش از اندازه
کینهور تیز گشت و کین تازه
از یمن تا عَدَن ز روی شمار
در هم افتاد صدهزار سوار
همه پولادپوش و آهنخای
کینکِش و دیوبند و قلعهگشای
هر یکی در نورد خود شیری
قایم کشوری به شمشیری
در روارو فتاد موکب شاه
نم به ماهی رسید و گرد به ماه
ناله کرنای و رویین خُم
در جگر کرده زَهرهها را گم
کوس رویین بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ریخت کاسهنواز
کوه و صحرا ز بس نفیر و خروش
بر طبقهای آسمان زد جوش
لشگری بیشتر ز مور و ملخ
گرمکینه چو آتش دوزخ
پایگهجوی تخت شاه شدند
وز یمن سوی تختگاه شدند
آگهی یافت تختگیر جهان
کهاژدهایی دگر گشاد دهان
بر زمین آمد آسمان را میل
وز یمن سر برآورید سهیل
شیر نر پنجه برگشاد به زور
تا کند خصم را چو گور به گور
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند
نامداران و موبدان سپاه
همه گرد آمدند بر در شاه
انجمن ساختند و رای زدند
سرکشی را به پشت پای زدند
رای ایشان بدان کشید انجام
که نویسند نامه بر بهرام
هرچه فرمود عقل بنوشتند
پوست ناکنده دانه را کشتند
کاتب نامه سخن پرداز
در سخن داد شرح حال دراز
نامه چون شد نبشته پیچیدند
رفتن راه را بسیچیدند
چون رسیدند و آمدند فرود
شاه نو را زمانه داد درود
حاجبان دل به کارشان دادند
بار جستند و بارشان دادند
داد بهرام شاه دستوری
تا فراتر شوند ازان دوری
پیش رفتند با هزار هراس
سجده بردند و داشتند سپاس
آن کهزآنجمله گویِ دانش بُرد
بر سر نامه بوسه داد و سپرد
نامه را مهر برگشاد دبیر
خواند بر شهریار کشورگیر