کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹

جنون تا بداد اسیران رسیده

ز داغش چه سرها بسامان رسیده

غم از هر طرف ساغری پیشم آرد

چو هشیار در بزم مستان رسیده

نه از لخت دل خانه ام گلستان شد

کزین گل بخار بیابان رسیده

ز شوق تماشای تو باز گشته

بچشمم سرشک بدامان رسیده

بچشم من از هر نسیمی که آید

سلامی ز خار مغیلان رسیده

ز بر گشتگی های بخت سیاهم

خبرها بآن زلف و مژگان رسیده

کلیم از نگون بختی خود چه نالی

ببین ناله ات را بکیوان رسیده