کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم

یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد

یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم

تا سینه چاک کردم ناخن تمام فرسود

اکنون بعقده دل درمانده چون درایم

در گلشنی که خارش نگرفت قیمت گل

خاکم بسر که دایم چون آب کم بهایم

تا آشنای مائی بیگانه ام ز عالم

مستغنی از طبیبان از درد بیدوایم

از تازه گلبن خود پیوند تا بریدم

با هیچکس نسازم گوئیکه خار پایم

پروانه اسیرم در بزم آفرینش

هر شمع ریسمانی می تابد از برایم

باشد نمایش من پنهان در آزمایش

منگر که تیره بختم شمشیر بی جلایم

از بس کلیم رفتم در زیر بار محنت

بر دوستان گرانم گر سایه همایم