خوش آن غیرت که بیخود جانب دلدار میرفتم
دمی کز خویش میرفتم به کوی یار میرفتم
خوش آن خلوتسرا کز اتحاد حسن و عشق آنجا
تو از می مست میگشتی و من از کار میرفتم
وداع با به راه او پر و بالست سالک را
ز خود در پیش میبودم چو بیرفتار میرفتم
کنون گر گلستان در دامنم باشد نمیبینم
گذشت آن کز پی یک گل به صد گلزار میرفتم
به عزلت عادتی دارم که گر از گوشه خلوت
به گلزارم کسی بردی به پای دار میرفتم
نشانش را ز خود چون یافتم در جستجوی او
به گرد خویشتن گردیده چون پرگار میرفتم
دگر تقریب رفتن چون به بزم او نمیدیدم
برای پرسش آن نرگس بیمار میرفتم
کلیم از یاد کس رفتن اگر در دست من بودی
چون برق از خاطر این چرخ کجرفتار میرفتم