کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

بیجوهریم و دست ز شمشیر می بریم

موریم و پنجه هنر از شیر می بریم

داریم تحفه تو دل پاره پاره ای

سودا ببین، که لاله بکشمیر می بریم

تا عاقلان بمأمن تدبیر می رسند

ما رخت خود بخانه زنجیر می بریم

خواهیم خو گرفت بروز سیاه خویش

ما تیرگی ز بخت بتدبیر می بریم

بار مجردان طریقت سبک خوشست

از ناله ها گرانی تأثیر می بریم

با آنکه احتیاج ندارند می خرند

چندانکه ما خجالت تقصیر می بریم

در انتخاب وادی آوارگیست بخت

زان دردسر ز خاک درت دیر می بریم

پنهان نمی کنیم زدشمن متاع خویش

مشت پری که هست بر تیر می بریم

ما را کلیم گرمی تب آب و آتشست

کی تشنگی ز دل بطباشیر می بریم