به دور خویش ز مینا حصار میخواهم
در آن میانه ترا در کنار میخواهم
به توبه نامه نمیشویَم از گُنَه که به حشر
به کف مسوده زلف یار میخواهم
چو چشم حسرتم افتد به تیغ ابروی دوست
یکیست عمر و شهادت دوبار میخواهم
به روی کار جهان رنگ دیگرم هوس است
درین چمن نه خزان نه بهار میخواهم
ستم بود که گل زخم مشکبو نشود
ز تار زلف تو یک بخیهوار میخواهم
غبار اخگر دل را به آب نتوان برد
نسیمی از سر زلف نگار میخواهم
به سیل اشک سپردم سرای هستیِ خویش
ز خود سفر چه کنم خانهدار میخواهم
غبار خاطر از آن میدهم به شِکوه برون
که خاک بر سر این روزگار میخواهم
به بادیه نبرم گر کلیم را چه کنم؟
برای مجنون شمع مزار میخواهم