کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

با فکر او چو سر بگریبان فرو کنم

تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم

دهقان بهر زمین که نشاند نهال تاک

منهم بخاک، تخم کدوئی فرو کنم

از تیغ ابروی تو زبس زخم خورده ام

جرأت نمی کنم که بمحراب رو کنم

هرگز مراد من بحصول آشنا نبود

در زیر تیغ عمر ابد آرزو کنم

از عقل های کهنه و نو خرمنی شود

گر آستان میکده را رفت و رو کنم

گردد بزیر خاک سکندر زشرم آب

دل را اگر بآینه اش روبرو کنم

دشنام و بوسه هر چه عوض می دهی بده

حاشا که با تو بر سر دل گفتگو کنم

بر صید دیگری نظری کی فتد، که من

در سر نگنجدم که گل چیده بو کنم

خواهی نشان تیر شوم یا غلاف تیغ

با هر ستم که مصلحت تست خو کنم

با تیغ جور ناوک لطفی کلیم هست

تا چاکهای سینه به پیکان رفو کنم