اشک غمازست خون در گریه داخل کردهام
عکس تا ظاهر نگردد آب را گل کردهام
رفتم از کوی تو چون شخصی که سیلابش برد
ترک جان را بیشتر از طی منزل کردهام
آنچنان کز اشتیاق دانه مرغ آید به دام
من ز شوق ناله خود را در سلاسل کردهام
حرف بیدادش به ناخن میکنم بر چهره لیک
چشم تا بر هم زنم از گریه باطل کردهام
چون گلوی مرغ بسمل خون رود از نامهام
آری آری شرح خونپالایی دل کردهام
یارب این ره کی به پایان میرسد چون ضعف من
همچو نقش پای در گامی دو منزل کردهام
تا کسی بر لب نیارد دعوی خون کلیم
خون فرزندان خود را وقف قائل کردهام