بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد
بجرم بی اثری ناله را بزندان کرد
درون سینه بذوقی نشست ناوک او
که ناله را ز برون آمدن پشیمان کرد
بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش
کنون که ناوک او سینه را نیستان کرد
بچشم روشنی داغهای کهنه روم
تبسمش نمک تازه در نمکدان کرد
همان بقیمت جان می خرند از لب او
چه شد که گریه من نرخ گوهر ارزان کرد
برو در آید اشکم چو طفل نو رفتار
اگر چه در طلبش طی صد بیابان کرد
بدان مثابه که خیزد سخن زروی سخن
کسیکه یاد مرا برد یاد نسیان کرد
نم سرشک لب تشنه را گشاد از هم
کلیم آخر ما را ز گریه خندان کرد