اگرچه نخل هنر را ثمر نمیباشد
ز سنگ بدگهران بیخطر نمیباشد
زآه خلق بپرهیز کآینه است گواه
که در زمانه دم بیاثر نمیباشد
درین محیط گر از سود چشم میپوشی
سفینه را ز شکستن خطر نمیباشد
به هر که سینهٔ صد چاک را نمودم گفت
برو که مرهم زخم سپر نمیباشد
سپهر تا پدری میکند نمیبینم
پسر که تشنهٔ خون پدر نمیباشد
دل آن بود که نجوید ز تیغ جور پناه
دمی که سینه سپر شد جگر نمیباشد
ز تیغ خط به مزار شهید خویش کشد
ستیزهجویی از این بیشتر نمیباشد
به نزد پایهشناسان بلندپروازی
به غیر ریختن بال و پر نمیباشد
ز هوش رفته دل ما به خود نیاید باز
به این درازی عمر سفر نمیباشد
سرم ز پنبهٔ مینا سبکتر است کلیم
که مغز در سرم از دردسر نمیباشد