عاشق از حیرت درین وادی به جایی میرسد
تا نگردد راه گم کی رهنمایی میرسد
خون خود بر گلرخان شهر قسمت میکنم
هرکه میآید به دست او حنایی میرسد
رشک بر سنگ فلاخن برده سرگردانیم
کو پس از سرگشتگی آخر به جایی میرسد
گرچه سیلم برنمیدارد ز راه انتظار
میروم از جا اگر آواز پایی میرسد
با رخت افسانه گلشن ز بس کوتاه شد
نه ز گل بویی نه از بلبل نوایی میرسد
وعده وصلت به دل گر میدهم بر من مخند
هرکه بیند خسته را گوید شفایی میرسد
در سر کوی تغافل نیستم بیکس کلیم
گر به فریادم نگاه آشنایی میرسد