کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

چون وقت شد که کشت امیدم برآورد

از خوشه برق حادثه ای سر برآورد

صد گونه انقلاب درین بحر اگر رسد

خس را نمی برد که گهر سر برآورد

صد گلبن امید من از ریشه کند چرخ

وز پای من نکرد که خاری برآورد

شد پیر زال دهر و ز زادن نمی فتد

این فتنه زای چند ز بد بدتر آورد

سربازی آن حریف تواند که همچو شمع

تا سر بباد داد سر دیگر آورد

در آب و خاک زاهد دل مرده فیض نیست

آب و گل وجود گر از کوثر آورد

در خانه دل ار نگرفتست آتشی

بیهوده چون پناه بچشم تر آورد

از دستگیر امید بریدم چو آن نهال

کش باغبان ز بی بری از پا در آورد

گر می رود کلیم بمیخانه عیب نیست

آئینه ضمیر بروشنگر آورد