کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود

زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود

چنین که روی جهانی بسوی خود کردی

عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود

چه جای شادی، غم عار دارد از دل من

بناز جغد درین منزل خراب رود

ز سوز آهم نم در نهاد دریا نیست

مگر سحاب بسرچشمه سراب رود

دعای صحت تو هر زمان بجای نفس

بسوی لب ز دل گرم شیخ و شاب رود

فرشته راه نیابد که بر زمین آید

بچرخ بسکه دعاهای مستجاب رود

گلاب از گل خورشید می کشد عیسی

پی علاجت اگر حرفی از گلاب رود

تو همچو لاله زتب گرم گشته ای و کلیم

چو شمع از تن زارش توان و تاب رود