منم که تنگدلی باغ دلگشای من است
به دستم آبله جام جهاننمای من است
رسید همرهی بخت واژگون جایی
که هر که خاک رهم بود خار پای من است
به دستگیری افلاک احتیاجی نیست
کلیم وقتم و افتادگی عصای من است
به خاک و خون کشدم هر کجا که سرو قدیست
هر آن نهال که بالا کشد بلای من است
چنین که دیدنِ وضع زمانه جانکاه است
به دیده هرچه غبار است توتیای من است
طبیب از عرق شرم نسخهها را شست
ز بس که منفعل از درد بیدوای من است
ز بس که موج غمم در میان گرفته کلیم
ز من کناره کند هر که آشنای من است