علاج عاشق دلگیر سیر بستان نیست
به چشم تنگدلان غنچه کم ز پیکان نیست
ز استخوان شهیدان اگر نخیزد دود
دلیل راهروان کس درین بیابان نیست
ز بهر تن زرهی نیست به ز نقش حصیر
برای سر سپری بهتر از گریبان نیست
حدیث تلخ از آن لب برون نمیآید
که شور طوفان در طبع آب حیوان نیست
به دور حسن تو گل از نظر چنان افتاد
که چشم رخنهٔ دیوار بر گلستان نیست
ز راه پر خطر عشق زین عجب دارم
که سیل ریگ روانش به فکر طوفان نیست
مرا ز صحبت مینای باده شد روشن
که رازِ هرکه تنکظرف گشت پنهان نیست
ز باد دامن، بر هم خورد محبتشان
میان شعله و شمع اتحاد چندان نیست
یکی است خانهٔ زنجیر و خانهٔ دنیا
درین دو خانه فراغت نصیب مهمان نیست
چگونه پای به دامان عافیت پیچی
کلیم آبلهها گر فراخ دامان نیست