گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما
خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما
گر به مستی آرزوی ابر و باران میکنم
سنگ میبارد ز ابر پنبه بر مینای ما
در شکست ما فراقت هیچ تقصیری نکرد
پُِرشکن مانند مکتوب است سرتاپای ما
دیده بینائی بهای خاک راهت چون دهد؟
آب دریا دیده کم قیمت بود کالای ما
سرفرازی همچو نقش ما نمیدانیم چیست
خاکساری میتوان فهمید از سیمای ما
سرکش و مغرور از رستای غیرت میرسم
برنخیزد خار دامن گیر از صحرای ما
دامن از دریا چو برچینیم، کی خواهد رسید
آب این دریا به پشت پای استغنای ما؟
پستی ما در سر کوی تو خوش اوجی گرفت
نقش پا را عار میآید که گیرد جای ما
چند ازین خواری تو خود خجلت نمی فهمی، کلیم
در زمین خواهد فرو شد سایه از بالای ما