قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲ - نامه منظومی است به یکی از عمال

ای بزرگی که در دو عالم نیست

جز تو مخدوم و جز تو محبوبم

خوب اگر بگذرد به من یابد

از تو باشد همه بدو خوبم

تا تو از لطف صاحبم بودی

طالع سعد بود مصحوبم

یک دو مه پیش ازین زمهر تو بود

ماه و مهر سپهر مغلوبم

بنده راغب ز خلق بودم و خلق

راغب خلق و خلق مرغوبم

با همه بد قوارگی گفتی

ثانی یوسف بن یعقوبم

گر ز جا جستمی به عزم رکوب

مرکب چرخ بود مرکوبم

پس سپاه سعود را گفتی

خیل نخلند و بنده یعسوبم

این زمان بین که چون بساط زمین

می کند گاو خر لگد کوبم

چرخ گردون زخوشه پروین

دسته می بست بهر جاروبم

طالبان مرا نگر کامروز

همه را مستفید و مطلوبم

گر به درگاه جاه تو گذرد

عمر بر این سیاق و اسلوبم

واکنم نطق بسته را کآخر

من نه از سنگم و نه از چوبم

صبرم از حد گذشت پنداری

بنده قائم مقام ایوبم

چند ازین وعده ها که یاد آرید

همه از وعده های عرقوبم

من نه آنم که چون تو کذابی

بفریبد به وعد مکذوبم

خیز کلک و دوات و دفتر خواه

تا نویسی جواب مکتوبم

ورنه ظاهر کنم که اکنون باز

من نه مخذولم و نه مکنونم

آسمان و زیمن بر آشوبند

با تو آن دم که من بر آشوبم

شغل من صدق صرف بود و کنون،

به همان شغل باز منصوبم

بل که در خیل اصدقای عباد

تا به روز حساب محسوبم

مر ترا سر به صدمه باید کوفت

گر تو بدهی به طعنه سر کوبم

خائنی چون ترا غضب شاید

من چرا بی گناه مغضوبم؟

ناهب مال شه توئی و ترا،

دفع باید، نه من که منهوبم

نه شنیدی که کدخدای عراق

هم درین سال کرد مسلوبم

من چو آئینه ام برابر تو

راست بینی که بنده معیوبم

تا توئی حاجب اندرین درگاه

شکرلله که بنده محجوبم