حقیقت- چون محقق گشت که مبداء عبارت است از ظهور هستی در نیستی، معاد عبارت بود از ظهور نیستی در هستی، چه مبدأ و معاد متقابلانند: کما بدانا اول خلق نعیده.
حقیقت- ظهور هستی در نیستی اظهار و ایجاد خلق است و ظهور نیستی در هستی اخفاء، و اعدام و موت، مبداء چون ظهور هستی بود در نیستی: الست بربکم قالوا بلی. معاد ظهور هستی باشد در حقیقت خودش: لمن الملک الیوم للّه الواحد القهار.
حقیقت- ظهور هستی در نیستی اقتضای فنای مظهر کند به حکم ظاهریت که ذاتی است مر هستی را و این دو حال به نشأتین مخصوص است: و ما هذه الحیات الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهی الحیوان.
حقیقت- نیست از روی نیستی هست نگردد، و هست از روی هستی نیست نشود، که قلب حقایق لازم آید، و فنا و بقا هر دو امر اعتباریاند که از تجدد تعینات متباینه و متوافقه نموده میشود و وجه نیستی دایما فانی است و وجه هستی دایما باقی: کل شیئی هالک الا وجهه.
حقیقت- بقا اسم وجود است در رتبۀ مظاهر، لیکن حقیقی لازم ذات وجود بود ومجازی به حسب امتداد مظاهر متوافقه، و باز فنا اسم ارتفاع تعین است مخصوص و این لازم ذات تعین بود: ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق.
تمثیل- تعین انائی جزئی مثلا به انکسار مرتفع شود وبر او اطلاق فنا و عدم نکنند با آنکه سفال را باقی خوانندو علی هذا چون سفال خاک و خاکستر شود، پس بقای اسم همان وجود است که با تعین انایی بود که در سفال اطلاق میکنند، و اگر نه سفال را حادث گفتندی نه باقی: فلا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه اموات بل احیاء.
حقیقت- ظهور وجود تجلیات وجه باقی چون در مظاهر متوافقه بود اسم بقا که لازم وجود ظاهر است در آن مظهر ظهور کند، چه ملایمت و توافق در طور خویش یعنی درعالم کثرت مظهر عالم وحدت وحسن وجه باقیاند و باز چون ظهور آن در مظاهر غیرمتوافقه بود فنا که عدم مظهر است ظاهر گردد. چه عدم توافق و مخالفت عدمی در این طور مظهر کثرت و قبح وجه فانی عدم ممکن است: کل من علیها فان، و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام.
رمز- مدرک از وجه ظاهر حس در این نشأه دنیا است و مدرک از وجه باطن عقل در این نشأه آخرت است و در نشأه دیگر قضیه منعکس بود و خط وهمی میان ظهورو بطون برزخ حدوث است و تتمه این حقیقت در اسم ظاهر و باطن گفته شد: و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون.
نکتة- مسافت میان دنیا و آخرت از مقوله کیف است: من مات فقد قامت قیامته، و کمیت تابع آن: بعثت انا و الساعة کهاتین، یوم کانهم یرونه بعیداونراه قریبا.
حقیقت- گفته شد که تعین در هر طرفة العین منتفی و متجدد میگردد و انتفای جزو مستلزم انتفای کل است و وجود حق تعالی فیاض مطلق است و واهب الصور بی علت و آلت و ماده و مدت. پس عالم در هر طرفةالعین معدوم میگردد و عالم دیگر موجود میشود: انما توعدون لصادق و ان الدین لواقع.
حقیقت- چون غیروجود حق تعالی جز عدم نیست به ضرورت رتبت تعینات را به جملگی که مسما است به این عالم نهایتی و انقراضی بود،و تعینات متوافقه مجازی را انقضائی باشد که آن مسما است به: طامۀ کبری و نشأه اخری. لیکن محجوب مکان و زمان را نظر به فنای چیزی که عمر آن دهور بود نرسد، آن چنانکه گفته شد، مگر وقتی که طی زمان و مکان کرده شود: کلا سیعلمون ثم کلا سیعلمون.
قاعدة- از بحثهای رفته روشن شد که قیامت کبری را سه مثال است: اول آنکه در هر طرفةالعین به نسبت با هر شخص و به نسبت با جمیع عالم واقع میشود. دوم آنکه مخصوص است به عارف بعد از مرگ اختیاری به حسب ترقی و تجدد احوال و سرعت سریان و کشف اسرار. سیم مشترک است میان اشخاص انسانی و مخصوص بدین نوع بعد از موت طبیعی. اما طامةالکبری به نسبت با مجموع اشخاص و انواع و اجناس بود که زمان را به کلی طی کنند که: وما امرالساعة الا کلمح البصر اوهواقرب. و مکان را هم چنان طی کنند که: یوم تبدل الارض غیرالارض و اذا السماء انشقت و اذا الشمس کورت و اذا السماء انفطرت الآیات.
حقیقت- چنانکه قوت طینت مبداء در معاش پیدا میگردد و تعینات از اوضاع و هیأت بروفق ظهور این نشأه عارض او میشود چنانکه از قوت عناصر و امتزاج ایشان انواع و اصناف متولد میگردد، و متخیله که تصویر معانی میکند بخصوص در خواب، و ملایک و جن که به اشکال مختلفه متشکل میشود، هم چنان قوت باطنیت معاش نفسی و بدنی در معاد به فعل آید و ظاهر گردد، و مناسب آن نشأه مصور و مجسم شود، بر وفق آن قوت از علم و عمل، و خلق که نتیجه آن بود و صور و هیأت و اسمای آن در نصوص وارد است چون حور و قصور و طوبی و رضوان و انهار و اثمار و باز اضداد آن از مار و کژدم و آتش و مالک، و وجه مناسبت هر یکی از اجزاء با عملی که مترتب است بر آن بر صاحب بصیرت پوشیده نماند: انما اعمالکم یرد علیکم، فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.
حقیقت- طول اعمار وخلود اشخاص به حسب توافق مظاهر تعینات و کثرت آن بود، مثلا عمر زمان که اجزای آن یعنی آنات در غایت توافق است دراز عمرتر از افلاک است، و همچنان افلاک که بسیطاند ازعناصر دیرینهتراند و عناصر از موالید و جواهر فی الجمله از اعراض، و چون آخرت و آخرتیان در غایت اعتدال و توافقاند تا تشابه در آن واقع میشود، لاجرم دایم الوجود و مخلد باشند: و اتوابه متشابها و لهم فیها ازواج مطهرة و هم فیها خالدون.
تذکرة- تشابه در احوال معاد سابقان که به مقام اتحاد رسیدهاند و به بقای حقیقی موصوف گشته و صورت تضاد و اختلاف تعینات به کلیت از ایشان مرتفع شده زیادت از ابرار بود که اصحاب یمیناند، چنانکه فرمود: متکئین علیها متقابلین، و دراتفاق واختلاف احوال طوایف سه گانه از سابقان و اصحاب یمین و اصحاب شمال در سورۀ واقعه تأمل باید کرد تا روشن گرددآیت: انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لایمسه الا المطهرون، تنزیل من رب العالمین.
قاعدة- غایت کمال هر چیزی بالقوة در او حاصل است، بلکه کمالات جملۀ اشیاء در هر شیئی مرکوز است و بواسطۀ تعینات دراو پوشیدهاند: ما بالذات لایزول بما بالعرض. چون موانع مرتفع گردد از او به ظهور آید و انواع لذات حسی و وهمی وخیالی و عقلی و کشفی به حسب وصول هر یک به ملایم و موافق خویش حاصل شود: فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین وفیها ماتشتهیه الانفس وتلذالاعین.
حقیقت- چون هر یک از قوای مذکوره به قوت مجموع موصوف گردند مجموع مدرکات هر یکی را حاصل شود، و چشم که الطف واشرف آلات ادراک است به غایت ونهایت کمال ادراک خویش رسد، و وجود به کلیت با جملۀ مراتب کمال بر او ظاهر شود، معرفت و کشف که حصه بصیرت است به رویت مسما گردد: وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة.
فذالک- معرفت فطری که لازم وجود است به مثابت حبه بر اطوار نشأتین گذار فرمود و در هر طوری او را شهودی خاص حاصل گردید و مرتبهای از مراتب کمال به فعل آمد و اسمی از اسمای حسنی به حد شهود عینی رسید، و باز در آخر، آخر در مظهر اول و ظاهر در مظهر باطن ظهور فرمود. اکنون معلوم شود که خط مستقیم وهمی در صورت شجره به حقیقت دوری بوده است، چه که اتصال نقطۀ اول و آخر جز در حرکت دوری صورت نه بندد، و باز در حرکت وهمی دایرۀ محیط به حقیقت نقطه بسیط مجرد است و نقطه عین وحدت: منه بداء و الیه یعود. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیئی علیم ولاحول و لاقوة الاباللّه العلی العظیم.