شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل ششم » بخش ۳ - الضلال المبین

گیرد از کسب خویش رزق حرام

قَدَری، اینت حمق و جهل تمام

شبهۀ او که منشأ شر شد

با جوابش بسی مکرّر شد

بازخوان و بدان یکایک را

تا کند زایل از تو این شک را

تا کی آخر از این دوروئی تو

فتنۀ خلق و هرزه گوئی تو

یا مسلمان محض شو در دین

یا بکلّی طریق کفر گزین

همه دانند مردم از که و مه

که زن قحبه از مخنّث به

چون نه اینی نه آن، همان و همین

کرده دور از خودت به صد نفرین

زان منافق همیشه نام تو شد

«اسفل السافلین» مقام تو شد

از مسلمانی این صفت دور است

زانکه از شرک​های مستور است

اندرین ره ترا بسی بیم است

چاره تفویض یا نه تسلیم است

هرکه در بحر دست و پای زند

نفس خود را بدان تباه کند

وان غریقی که تن در آب دهد

هست ممکن کز آن بلا برهد

اندر آب اوفتاده​ای زنهار

قوّت خویش را بدو بسپار

آنکه خود را در آب مرده شناخت

موج دریاش هم برون انداخت

زانچنان بحر مظلم خونخوار

تخته​ای نادر اوفتد به کنار