در حدوث و قِدَم بسی نقل است
وان همه شکّ و شبهۀ عقل است
عقل مشائی ز دین مایل
به قدیم و حدوث شد قایل
قِدَم آسمان به ذات و صفات
گفته جز وضع و هیأت و حرکات
عنصر و مایه را به شخص دگر
نوع هر جنس و جنسهای صُوَر
نزد ایشان همه قدیم بود
چه کند عقل چون سقیم بود
کرد رسطالیس اول این تفصیل
یافت آخر ز بوعلی تکمیل
شبههای چند از خود اندیشی
کرده دستور کفر و بدکیشی
تا که برخیزد این تردد و شک
بنگر اندر جوابها یک یک
وان حکیمان که پیش از او بودند
هیچ قیدی بر آن نیفزودند
جملۀ ذاتها قدیم الذات
دیده و مُحْدَثی نه جز که صفات
اصل عالم سریع و خواه بطی
آب دانست تالس ملطی
انکساغورس آن خلیط گرفت
وندر او جزوها بسیط گرفت
نزد او هیچ استحالت نیست
جز بروز و کمون حوالت نیست
وان ذومقراطس اصل عالم را
به توهم گرفته از اجزا
کُری الشّکل هر یکی و مدام
متحرک به ذات ذواقسام
گفت کافتاد اتفاقاً آن
بهم و گشت از آن فلک گردان