نقل دارم از حجة الاسلام
که: «پدید آمد اندر این ایام
یک گروه خبیث ز اهل فضول
بندانسته علم فرع و اصول
در صفات جلیل ذات خدای
بحثها میکنند در هر جای
پس ز حلاج و بایزید سخن
آورند آن گروه بی سر و بن
از فلاحت چو دیو بگریزند
اندرین گفت و گوی آویزند
کشتن آن یکی به مذهب من
بهتر از زنده کردن ده تن»
داد زد پس امام غزالی
از غم ضعف دین و بدحالی
گفت هان دین خویش دریابید
از پی دفع زود بشتابید
پیش از آن کین حدیث گردد عام
پس نماند بقیۀ اسلام
دفع این قوم نابکار کنید
ورنه دین عزیز خوار کنید
آنچه از نقل آن بزرگ رسید
اندرین عصر گشت جمله پدید
جاهلی فصلکی دو از ترفند
کرده از بر برای حیله و بند
فرعهای مسایل حکمت
خوانده اندر رسایل حکمت
به تکلف بدان حکیم شده
در ره کفر و دین دو نیم شده
در گروه «مذبذبین» جایش
«لا الی هؤلاء» در شانش
خنثی شکل او، نه مرد ونه زن
سخت روئی، مخنثی چو زغن
بچۀ خرد ماکیان صیدش
یعنی از خیل عامیان کیدش
آخر از بهر شهرت و بدعت
نکند اختصار بر حکمت
گه ز توحید نیز دستاویز
سازد از روی خیرگی و ستیز
ترک کرده همه کلام و نصوص
تا بداند به عمر خویش فصوص
ز اهل سنت چو دیو بگریزد
همه با دیو مردم آمیزد
تا دو لقمه به زهر مار خورد
دین عامی و مغز خود ببرد
به تشدد دهان کند همه باز
گاه گاهی برآورد آواز
باز خواند به «انکرالاصوات»
بیتکی چند گفته در طامات
چون بگوید که معنی آن چیست
بر لب و سبلتش بباید ریست
همه تحسین عامۀ نادان
کرده او را برهنه از ایمان
آفت صحبت عوام النّاس
بیشتر دان ز آفت خنّاس