اهل تشبیه نحس یاوه درای
چون خودی را گرفتهاند خدای
چون ز قید خودی نمیرستند
صفت خویش بر خدا بستند
زان خدا را چو خود همی خوانند
که ره از خود برون نمیدانند
قول حشوی به خویش بربستند
وان خطا را صواب دانستند
راه تقلید را پسندیدند
همه بر ریش خویش خندیدند
هیچکس عقل را کند معزول؟
چیست این ترّهات نامعقول
واجب آمد نظر ولیک به شرع
اصل این اصل ثابت است به فرع
امر و حکم «قل انظروا» ز کتاب
وارد اندر حق «اولوالالباب»
وانگهی اندرین سخن راند
چکند جهل خود نمیداند
مُثْبِت نقل باز نقل بود
دَوْر باشد، محال عقل بود
گر نبودی قیاس و فهم و عبر
خر به از آدمیستی ای خر
چون بهایم امور جسمانی
بیش دارد ز نوع انسانی
بیست و نه مسأله است در معقول
که نباشد موافق منقول
باقیش رد مکن به نادانی
بده انصاف اگر مسلمانی
قول عاقل شنو تو از جبّار
«وقنا ربّنا عذاب النار»
مر تو را خود نه عقل و نه نقل است
ورنه هم نقل مثبت عقل است