کی و کو، چند و چون و چیست، چرا
هست از اوصاف «انتم الفقرا»
این همه وصفها ز امکان است
علت احتیاج و نقصان است
ذات حق کامل است و فوق کمال
نرسد کس در او به وهم و خیال
از تسلسل که نیست در امکان
نبود دایماً مکان مکان
چون مکان را مکان محال بود
خالق اندر مکان خیال بود
گر بود مر ورا حدود و جهات
متناهی شود حقیقت ذات
جسم گردد کنون و از ترکیب
مُحْدَث آید قدیم فرد مجیب
ور حوادث بدو شود قایم
حادثه دایماً بود قایم
عرش کان مُحْدث است جای قدیم
کی شود ای به فکر و فهم سقیم
نقل و تحویل حاجت انگیزد
نانشسته چگونه برخیزد
پیش از این عرش و فرش و لوح و قلم
برچه میبود صانع عالم
این زمان هم بر آن همی دانش
ورنه قایل شوی به نقصانش
زانکه آن حال اگر کمال بود
نقص ضد است و آن محال بود
این همه نقش وهم و پندار است
عقل از این گفت و گوی بیزار است
عقل در جای نطق کم نزند
چون بدینجا رسید دم نزند
بعد از آن حیرت است و بیهوشی
به که آن راز را فرو پوشی
شمّه ای گفته میشود دریاب
تا نگردد خلاف شرط کتاب