خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۷۰ - علی بن احمد الحنظلی

بشیراز، که از بوعلی رودباری شنیدم این ابیات که وی گفته است

سامرت صفو صبابتی اشجانها

خوف الهوی و غلبها نیرانها

شیخ ابو منصور معمر بن احمد الاصفهانی «معمر باصفهان بوده» شیخ سپاهان سید بوده، و امام بعلوم ظاهر و علوم حقایق یگانهٔ مشایخ در وقت خود، حنبلی مذهب «سنی»

شیخ الاسلام گفت «کی ازین مقاماتها» که کرده‌اند، هیچکس از وی به نکرده‌ است، کی بیشتر حکایات می‌کنند و سخن صوفیان از وجود و ذوق و دیدار باید گفت نه از حکایت. ویرا سخن است «سخن گوید» نیکو، صاحب تصانیف است، کتاب نهج الخاص کرده درین باب، و کتاب اربعین صوفیان، سخت نیکو، و کتاب غربت، و در کتاب غربت حکایت کند از مردی که گفت:٭ وجدنا اصحاب الغایات فی هذا الامراً فراداً. و در کتاب نهج الخاص گوید: که اخلاص در سه چیز است در توحید و در احوال و در افعال. تنک وقت بود، شیخ احمد کوفانی٭ ویرا دیده بود. ویرا گفتم: که از وی هیچ حکایت یاد داری؟ گفت نه، اما روزی در میان سخن می‌گفت که: الفقیر عزیز. ویرا گفتم: تمام بود. یک سخن از پیر، وی گفت کی می‌خواهم که کتاب نهج الخاص از وی بشنوم، وی گفت: جر کراست و اکنون وقت تنگ است ترا اجازت دادم.

شیخ الاسلام گفت: کی بومنصور و معمر گوید: که قیاس کردن بر پیغامبر نه روا بود، که خلق در فتنه می‌روند، و ایشان در عصمت.

شیخ الاسلام گفت: که شیخ باحامد دوستان بمرو بوده. من یک تن دیده‌ام، که وی را دیده بود حمد چشتی، وقتی دیگر گفت که احمد چشتی گفت: که بوسعد مالینی گفت، و این درست‌تر است کی بوسعد مالینی او را دیده بود، از وی پرسیدند: متی تسقط الحشمة؟گفت. اذا قدمت الصحبة سقطت الحشمة.

شیخ الاسلام گفت: که حشمت چیزیست میان هیبت و وحشت که صحبت قدیم شود وحشت برخیزد، هیبت بماند. و شیخ الاسلام بوسعد مالینی دیده بود اما نشناخته بود که طفل بود و کسی تعریف نکرده بود.

مگر آنار می‌گفت و اللّه اهعلم. و گفت کی احمد چشتی گفت: که با حامد دوستان در مرو بر دکان نشسته، و وقتی گفت: که چشتی گفت: که بوسعید مالینی گفت» وی بر دکان نشسته بود. سقاء بیامد، آب فراوی داد، ساعتی آب در دست نگاه داشت سقاء گفت ای شیخ! چرا نمی‌خوری؟ گفت: مگسی آب می‌خورد، صبر می‌کردم، تا وی آب خورد، که دوستان او بزحمت چیزی نخورند.

شیخ الاسلام گفت: کی اولیاء اللّه ده کار نکنند به حیلت نزنید، و بشتاب نگویند، و بزحمت نخورند، و بافتاده نه تیر پرستند وبر خصمی کسی نجنبند، و بمزد کار نکنند، و خاطر ایشان از کام فراتر نباشد، و از ورزیدن نوبت باز نپردازند، و برخدای عز و جل چیزی بر نگزینند، و «بیهوده» بقهقه نخندند، و چون خندند بتبسم خندند.

شیخ الاسلام گفت: که بزحمت خوردن آن بود، کی چیزی می‌خوری بر مهینه ایثار می‌کنی ظاهر، تا وی طیره می‌بود، و آنک خود فراوان خوری و بیش، خود شره بود یا ایثار پنهان کن یا میانه‌خور.

شیخ الاسلام گفت: که استاد بوعلی دقاق زبان وقت بود بنشاپور، و پسینهٔ گویندگان مشایخ بود، توفی بنشاپور فی ‌القعده سنه خمس و اربعائه شیخ الاسلام گفت: که وی هر سال بجائی رفتی بشهری دیگر آخر باز آمدی استاد بوالقاسم قشیری داماد وی بود و شاگرد وی و مجالس وی جمع کرده بود «و سخنان وی بسیار داشت» و دقاق را شوری بود و گرم بود وی گفتی: که می‌باید بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ کنم، در کار هایو کان دور فرا بود ویرا گفتند در برابر آن نعرهٔ باز زدی.

شیخ الاسلام گفت: که ویرا پرسیدند: کی این چیست؟ ما خلق النار الا تکریمأ گفت آنرا دوزخ آفریده‌اند تا سردکان مادر آید، پس کرم است تو حاصل نگاه دار.

شیخ الاسلام گفت: که در علم تصوف بهشت بمکر آفریده‌اند و دوزخ بخشم. دوزخ نیافریده‌اند مگر آنرا که بگفت، و بهشت بیافرید تا هر که باو نرسید در بهشت آویزد، پس مکر است حاصل نگاه دار یا آنکه صحبت او نیاود دران مشغول گردد.

شیخ الاسلام گفت: که شیخ عمو مرا گفت: که در مجلس دقاق بودم کسی از نزول پرسید، جواب داد باین بیت.

خلیلی‌ها ابصرتما اوسمعتما

با کرم من مولی یمشی الی عبد

اتی زایراً من غیر وعدو قال لی

اصونک عن تعلیق قلبک بالوعد

بوعلی دقاق گوید: کی مدعی بینید دامن ازو در واخ دارید، که معنی داران و محققان برفتند. بوعلی دقاق گوید: که طلب خوشتر از یافت.

شیخ الاسلام گفت: کی دریافت صدمتست و فنا و همه خواری و لذت درطلب است و انشد:

فما فی‌جمعنا الا الاصطلام

و فی تفریقنا حسن و طیب

و گفت: کی حق ایذر است، یا عارف انوست یافت در ستست، تفسیر بروست، موجود یگانه است، آن دوم بهانه است صوفی نه در صف عالم است و نه در کنار آدم است و از خاندانیست، که لقب آن عدم است. صوفی در پیراهن چون پیراهنست برو، نه او ازان، و نه آن ازو نام آن برو، و آن نام بهانه برو، او که ازین کار بوی بیافت او ازو پاک بستدند، و تلبیس ببهانهٔ تقدیس در با او نهادند.

درویشی مرا گفت: که از دقاق شنیدم که این دو بیت می‌خواند:

یا احسن من دینار

اذا نقش بسم اللّه

و یا احسن من دیباج

اذا لبس بیت اللّه

یقول العاشق المسکین

هذا امن قضاء اللّه

شیخ الاسلام گفت: کی بوالحسن خبازی معلم فرامن گفت «گفت» که از بوعلی دقاق شنیدم کی می‌گفت: رایتک فاشهیک بعت نفسی واشتریتک

شیخ الاسلام گفت: کی دوستی بانکار پرورند، مترس! دوستی بملامت پرورند و بانکار منکران آب دهند، در کوی غیرت بپرورند، و از کشتهٔ وی دیت خواند، تا آزادگان مانند، ومنکران گریزند.

شیخ الاسلام گفت: که «بوعلی دقاق»: ار هر که می‌رد کنند بروید، باز نیائید، میدان خالی مانید شیخ الاسلام گفت: نه رداست ناز است، و از آی که این قصه دراز است.

شیخ الاسلام گفت: کی بوعبداللّه جلا٭ گوید: کی در مسجد ذوالحلیفه بودیم، احرام می‌گرفتیم و لبیک می‌زدیم، جوانی بود، می‌زارید و می‌نمی‌یارم گفت: می‌ترسم که مرا گوید: لابیک. هم ان می‌گفت وقت رفتن آمد او را گفتم: ای جوان! آخر بسر نشود بگوی! گفت: نمی‌یارم گفت. گفتم من بگویم تو بمن بگوی. گفت: نیک ایذ من گفتم: لبیک اللهم لبیک، آن جوان برآورد گفت: لبیک اللهم لبیک زعقهٔ بزد و جان بداد.

شیخ الاسلام گفت:کی کافر شدن نخود خانهٔ کورفیدن است بازو فادوستی در دوستی برفتن است، و خواندن او را بجان اجابت کردن است: و لو قلت لی‌مت مت و سمعاً و طاعة و قلت لداعی الموت اهلا و مرحباً