است، از قدیمان مشایخ است، ار طیفهٔ اول امام است منبر دار. سهل عاصم کتاب هد، کرده، و از وی حکایت و سخن آر دران ازو، وویرا دیده، اقران ذوالنون مصری٭ است او را سخنست در معرفت نیکو. استادان احمد بوالحواریست٭ نباجی گفت: الادب حلیة الاحرار. و هم وی گفت: لکل شئی خادم، و خادم الدین الادب.
شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه نباجی گوید: که چشم برودار! که هیچ نشان ازو، روشن و نیست وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِکُمْ بوعبداللّه نباجی گوید در تفسیر این: العلم الی المعرفة. هم بوعبداللّه نباجی گوید، که موسی گفت الهی! من ترا کجا یابم؟ گفت: چون قصد درست کنی مرا یابی! و کتانی٭ گوید: که چون قصد درست ویرا بیافتی! و حلاج٭ گوید: لانعرج! آن یک گامست.
شیخ الاسلام گفت: آن یک گام توئی! چون از خود در گذشتی فرا او رسیدی شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه انطاکی گوید. که از هیچ کس واز هیچ چیزم حسد نیاید، مگر از معرفهٔ عارفانه، نه معرفت تصدیقی.
بوعلی دقاق٭ گوید: معرفة رسمیة که قطره و سمیة لا علیه تشفی، و لا غلیلا تسقی. معرفتی رسمی، چون بارانست تابستانی، نه یمار را شفا آرد، و نه تشنه را سیراب کند. شیخ الاسلام گفت که با یعقوب هاشمی بوده، ذوالنون مصری٭ برفته بود پیش وی از وی حکایت میکردند، با یعقوب گفت: هر چه مرا فراموش شود، این فراموش نشود، که روز عید میآمدم یا ذوالنون مصری بهم مردمان از عید بازگشته بودند شادی کنان و در نشاط. ذوالنون مرا گفت. این مردمان نشاط میکنند، که امانت داشتهاند. بگزاردهاند. خود ندانند که از ایشان پذیرفتهاند یا نه؟ یعنی طاعت رمضان. بیا تا یک سو، باز شویم، وبر ایشان بگرئیم.
شیخ الاسلام گفت: که این حکایت همچنان حکایت گوهر است گوهریست که قیمت ندانستی بسفتی. آنک شناخت، تاسف میخورد. و آنکه نشناخت غافل! من گفتم: که وعید ار جانامد اهل آن غافل بودند وعید با جای نشد. او کی نه اهل آن بودند بیدار بودند آن وعید آویخت درو
شیخ الاسلام گفت: که سباع موصلی گوید، که داود گفت خداوندا! مرا گفتی: که دست و روی بشوی خدمت را، اکنون می با صحبت خوانی! دل من چه چیز بشوید صحبت را؟ گفت: الهموم والاحزان تیمار و اندوه. شیخ الاسلام گفت: درین طریق ازین منزل بد نیست.