آنچه عشقه بر شجره میپیچد تا او را از بیخ برمیآرد و ندادت (؟) او را در خود میآرد نه از عداوت است و نه از محبّت؛ خود خاصیّت او آنست که با هر شجرهای که دست در کمر آرد، او را از بیخ برآورد. همچنین عشقهی عشق بر شجرهی نهادِ روحِ عاشق از آن میپیچد تا او را از بیخ هستی برآرد و لطافت او را در خود درآرد زیرا که خاصیت او آنست که با هرکه درآمیزد خون او بریزد. او را با کس عداوت نیست و محبّت هم نه، هر اثر که ظاهر کند به خاصیّت وجود کند نه به اختیار. و آنکه عاشق را در عشق اختیار نمیماند سرّ این معنی است.
در عشق چو اختیار یاری نبود
بی عشق ز اختیار یاری نبود
در بارگه مراد معشوقهی ما
جز عشق باختیار کاری نبود