اسم شریفش ملامحمد اسماعیل و اصلش از قریهٔ ارغد بوده و سالها تحصیل کمالات نموده، به صحبت اکابر دین مبین و ناهجان مناهج یقین رسیده و طریقهٔ مشایخ سلسلهٔ علیّهٔ ذهبیّهٔ کبرویه را برگزید و در کمالات نفسانی و روحانی مرتبهٔ عالی یافته و ارادت به جناب سید عالم شاه هندی که از فحول فضلا و علما و عرفای عهد بوده داشته است و به صحبت جناب سید قطب الدین نیریزی فارسی و آقا محمد هاشم خلیفهٔ او و آقا محمد کازرونی نیز رسیده به مرتبهٔ کمال ترقی نموده۸ و در نظم وجدی تخلص میفرموده و در سنهٔ]۱۲۳۲[رایت سفر آخرت برافراشته. گاهی به طریق مثنوی طبع آزمایی میفرموده. مثنوی مختصری از او دیده شد و این چند بیت از آن گزیده شده:
منتخب مثنوی اوست
آتش عشق از درون شد شعلهور
پرتوش اندیشهها بر گِردِ سر
هر نفس از پردهٔ ساز دگر
گونه گونه آرد آوازِدگر
میدهد آواز یعنی که منم
که نهان گردیده در نای تنم
پردهٔ نی چون که دورافکن شود
جمله عالم پر زما و من شود
ای عجب لطفش به آید یا که قهر
شهد او فایقتر آید یا که زهر
مهر و کین در دیدهٔ بیگانه است
آشنا را چشم بر جانانه است
ای شکست تو مرا آرام و کام
وی درستیها شکستت را غلام
گر کنی ابرو ترش با من به کین
غوطه ور گردم به بحر انگبین
عشق آمد بر وجودم چیر شد
دست از کار و دل از جان سیر شد
جملهٔ عالم نمودار حقند
آینه صافی و دیدار حقند
چشم بگشا تا ببینی آشکار
جلوه گردر پردهٔ اغیار یار
آنچه را گویند نامش کیمیا
نیست الا صحبت مرد خدا
مهر ایشان جنت و انوار دان
قهر ایشان را جحیم و نار دان
ای تو غره گشته اندر نیستی
هیچ بندیشی که آخر کیستی
کارساز ما به فکر کار ما
فکر ما و کار ما آزار ما
رنگ کان از رنگ باشد در جهان
دل منه بر وی که میگردد جهان
صبغة اللّه رنگ بی رنگی بود
شو به رنگ او که مانی تا ابد
رنگ کو ار حق نشانت میدهد
رنگ بی رنگست جانت میدهد
بندهٔ حق شو که آزادی کنی
با غمش درساز تا شادی کنی
رباعیّات
ای آنکه به دلبری تویی بالادست
عمری است که گشتهام به دامت پابست
پایی به سرم نه که فتادم از پا
دستی به دلم رسان که رفتم از دست
تا بتوانی به جان بکش بار دلی
میکوش که تا دلت شود یار دلی
آزار دلی مکن که ناگاه کنی
کاردو جهان در سر آزار دلی