سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۵ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست در عبارت نگنجد و بچیزی نماند که لاضد له ولا ندله. لیکن چیزی می‌باید گفتن که لایق عقل مردم باشد تا او طالب آن شود. همچنانکه پیش کودک نابالغ لب شاهد را بشکر تشبیه کنند تا کودک از شیرینی شکر آنرا قیاس کند و گوید که چنانکه شکر شیرین است، باید که آن نیز چنین باشد. وگرنی، شکر را با لب شاهد چه نسبت است بهیچ وجهی بهم نمیمانند. همچنین حق تعالی بیان جنت بحور و قصور و اشجار وانهار میکند تا جنت را بدین طریق فهم کنند و الا جنت بدینها چه میماند اینهمه فانی‌اند و آن باقی است فانی را با باقی چه نسبت باشد

کی کند بحر را ب قطره قیاس

کو زراندر زر و کجاست پلاس

لیک این از ضرورت است بدان

تا شود آن طرف ترا میلان

هرچه پیش تو خوب و مطلوب است

همچو جان نزد جسم محبوب است

جنس آنرا کنند عرض بتو

تا شود میلت از درون آن سو

نی لب شاهد نکو رو را

بشکر میکنند مانندا

پیش اطفال تا شوند آگاه

از لب شاهد لطیف چو ماه

که ز شیرینی شکر اطفال

لب شاهد کنند استدلال

ورنه لب با شکر چه میماند

ذوق لب از شکر که بستاند

ذوق لب از شکر کسی جوید

که چو طفلان سوی لعب پوید

هست فرقی در این دو ذوق عظیم

شبهی چیست پیش در یتیم

همچنین هم خدای در قرآن

کرد با خلق شرح باغ جنان

که درختانش راست برگ و ثمار

نعمش را نه حد بود نه شمار

اندر آنجا چهار جوی روان

آب و می انگبین و شیر عیان

هر طرف گونه گون شگرف قصور

در نظر هر سوئی هزاران حور

حله های بریشمین در وی

نبود در بهار لطفش دی

جاودان اندر او چنین نعمت

هیچ آنجا ندیده کس نقمت

نیست شرح بهشت این گفتار

بهر فهم شماست این مقدار

قطره ‌ ها گرچه هست ازدریا

نیست در قطره جای کشتی را

قطره کی موجها بر انگیزد

مگر آنگه که دریم آمی زد

چون در آمیخت بحر خوان او را

نور حق گوی مرد حق خو را

شرح این را بگوش جان بشنو

از حدیث کهن برو سوی نو

تا کند شرح آن ترا دانا

بعد دانش شوی عزیز خدا

شوی از خود تهی و از حق بر

حلو گردی چو ما نمانی مر

نی منی در رحم شود انسان

چونکه از خویش نیست گردد آن

آدمیئی شود لطیف چو ماه

با لب همچو لع ل و چشم سیاه

گشت مبدل منی بنفس بشر

همچو قطره که شد ز یم گوهر