نعرهٔ لا ضیر بشنید آسمان
چرخ گویی شد پی آن صولجان
ضربت فرعون ما را نیست ضِیر
لطف حق غالب بود بر قهر غیر
گر بدانی سرّ ما را ای مضل
میرهانیمان ز رنج ای کوردل
هین بیا زین سو، ببین کاین ارغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون
داد ِ ما را داد حق، فرعونییی
نِی چو فرعون ِِ مُلکت فانییی
سر بر آر و مُلک بین زنده ، جلیل
ای شده غره به مصر و رود نیل
گر تو ترک این نجس خرقه کنی
نیل را در نیل جان غرقه کنی
هین بدار از مصر ای فرعون دست
در میان مصر جان صد مصر هست
تو انا و رب همیگویی به عام
غافل از ماهیت این هر دو نام
رب بر مربوب کی لرزان بوَد؟
کی انا دان بند جسم و جان بود؟
نک اَنا ماییم رسته از اِنا
از انای پر بلای پر عنا
آن انایی بر تو ای سگ، شوم بود
در حق ما دولت محتوم بود
گر نبودیت این انایی کینهکش
کی زدی بر ما چنین اقبال خوش
شکر آنک از دار فانی میرهیم
بر سر این دار پندت میدهیم
دار قتل ما بُراق رحلت است
دار ملک تو غرور و غفلت است
این حیاتی خفیه در نقش ممات
وان مماتی خفیه در قشر حیات
مینماید نور نار و نار نور
ورنه دنیا کی بُدی دارالغرور؟
هین مکن تعجیل، اول نیست شو
چون غروب آری، بر آ از شرق ضو
از انایی ازل دل دنگ شد
این انایی سرد گشت و ننگ شد
زان انای بیانا خوش گشت جان
شد جهان او از انایی جهان
از انا چون رست اکنون شد انا
آفرینها بر انای بی عنا
کو گریزان و انایی در پیش
میدود چون دید وی را بی ویش
طالب اویی نگردد طالبت
چون بمردی طالبت شد مطلبت
زندهای، کی مردهشو شوید ترا؟
طالبی، کی مطلبت جوید ترا؟
اندرین بحث ار خرد رهبین بدی
فخر رازی رازدان دین بدی
لیک چون من لمن یذق لم یدر بود
عقل و تخییلات او حیرت فزود
کی شود کشف از تفکر این انا
آن انا مکشوف شد بعد از فنا
میفتد این عقلها در افتقاد
در مغاکی حلول و اتحاد
ای ایاز گشته فانی ز اقتراب
همچو اختر در شعاع آفتاب
بلک چون نطفه مبدل تو به تن
نه از حلول و اتحادی مفتتن
عفو کن ای عفو در صندوق تو
سابق لطفی همه مسبوق تو
من کی باشم که بگویم عفو کن
ای تو سلطان و خلاصهٔ امر کن
من کی باشم که بُوَم من با منت
ای گرفته جمله منها دامنت