غرضم از کلیم مولاناست
آنکه او بینظیر و بیهمتاست
آنکه چون او نبود کس به جهان
آنکه بود از جهان همیشه جهان
نسبت او به اولیای کرام
بود همچون خواص را به عوام
پیش او جمله همچو طفل بدند
بر لطف و صفاش ثقل بدند
گر بدیدی ورا ز دور جنید
از کمین نکتهاش شدی او صید
بوسعید ار چه بود شیخ فرید
گر بدیدی ورا شدیش مرید
آنکه در فقر و عشق یکتا بود
آنکه جایش همیشه بیجا بود
آنکه گر روح او دوبر بردی (؟دوپر پردی)
لرزه در ارض و در سما فتدی
آنکه در دورها چو او ناید
نی فلک همچو او مهی زاید
آنکه اندر علوم فایق بود
بسری شیوخ لایق بود
مفتیان گزیده شاگردش
همه صفها زده ز جان گردش
اولیا هم که صاحب حالند
همه بر روی او چو یک خالند
لطف و خوبی خال نه از روی است
همه خال آمدند و رو اوی است
هر مریدش ز بایزید افزون
هر یکی در وله دو صد ذوالنون
با چنین عز و قدر و فضل و کمال
دایما بود طالب ابدال
طالب آخر رسد به مطلوبش
گر بود راست عشق محبوبش
زانکه جوینده است یابنده
خنک آنکس که شد ورا بنده
بنده شاه است چون بود صادق
زانکه معشوق میشود عاشق
خضرش بود شمس تبریزی
آنکه با او اگر درآمیزی
هیچکس را به یک جوی نخری
پردههای ظلام را بدری
آنکه از مخفیان نهان بود او
خسرو جمله واصلان بود او
اولیا گر ز خلق پنهان اند
خلق جسم اند و اولیا جان اند
جسم جان را کجا تواند دید ؟
راه جان را به جان توان ببرید
اینچنین اولیا که بینا اند
از ازل عالم اند و والااند
شمس تبریز را نمیدیدند
در طلب گرچه بس بگردیدند
غیرت حق ورا نهان میداشت
دور از وهم و از گمان میداشت