ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۴ - آغاز داستان رام و سیتا

شکر گفتارِ این شیرین فسانه

بدین آهنگ بسرود این ترانه

که رایی بود اندر کشور هند

به زیر خاتمش بنگاله تا سند

به شهر اود نامش راجه جسرَت

ز تختش آسمان می برد حسرت

ز عدلش آتش و پنبه شده خویش

برادر خوانده خواندی گرگ را میش

به دورش بس که گیتی بود خرّم

نمانده نام غم جز در سپرغم

ز اقبالش جهان را عید نوروز

به بزم و رزم چون خورشید فیروز

به فرمانش به بستان کرده بلبل

تغیر نام نافرمانی از گل

کشیده تیغ تیزش خنجر مهر

عقیم از فتنه گشته مادر دهر

ز دست آرزو بخشش در آفاق

شکسته قدر زر چون رنگ عشاق

گریزان آز از ملکش به فرسنگ

گرفتن کفر بود و خواستن ننگ

به کام دولتش ناز و تمنّا

مراد همَّتش یک یک مهیا

نکرده لیک بخت نوجوانش

چراغی روشن اندر خاندانش

به صد جان آرزو می کرد فرزند

نمی شد نخل امّیدش برومند

ز نیسانش صدفها می شدی پر

نمی آمد به کف سر رشتهٔ دُر

ز بی اولادی خود داشت افسوس

که از اولاد ماند نام و ناموس

ازان گویند عمرش جاودان باد

که عمر اندر حقیقت هست اولاد