ای طرّهات کلف به رخ آفتابکن
روی تو آفتاب و مه اندر نقابکن
تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز
مویت کمند گردن افراسیابکن
آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم
از یک نگاه تند دل شیر آبکن
آوخ ز دست مردم چشمت فتادهاند
دنبال خانه دل مردم خرابکن
یک مرد انقلابی از این دور انقلاب
ای زن نشد چو چشم تو شهر انقلابکن
مرد و زن قجر بود این فرقشان که هست
آن مملکتخرابکن این دلخرابکن
نابود باد خسرو آن کشوری که خواست
بیگانه در قلمرو مالکرقابکن
بر باد رفته باد هر آن مجلسی که هست
خاکش وکیل و خائن و دزد انتخابکن