حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۴

اگر بگوشه چشمی بسوی ما نگری

ز جمع گوشه نشینان هزار دل ببری

بهر کسی که نمائی جمال خود هیهات

دریغ جان من از حسن خویش بیخبری

بنوش لعل لب خویش راحت روحی

به نیش غمزه اگر چه جراحت جگری

منم که شاهی عالم بهیچ نشمارم

اگر مرا تو کمینه غلام خود شمری

ز خاک من بمشامت رسد شمیم وفا

پس از وفات اگر تو بتربتم گذری

من و توئیم یکی در مقام وحدت عشق

بصورت ارچه منم دیگر و تو هم دگری

اگر مراد طلب میکنی حسین از دوست

بآه نیم شبی ساز و گریه سحری