حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۳

بیا بیا و مترسان مرا ز جانبازی

که هست پیش تو جانبازیم کمین بازی

کجا بچشم تو آید نیازمندی من

که نازنین جهانی و سربسر نازی

به پیش قد تو چون سرو پای در گل ماند

چگونه با تو کند دعوی سرافرازی

چو تیر راست شدم با تو ای کمان ابرو

مگر که گوشه چشمی بحالم اندازی

چگونه فاش شد اسرار عشقبازی من

اگر نه غمزه شوخ تو کرد غمازی

چه طالع است ندانم که جان من سوزی

ولی چو بخت بدین خسته دل نمی سازی

چو عود ز آتش عشق تو سوزم و سازم

چو چنگ اگر چه مرا در کنار بنوازی

مرا چو عیسی مریم نسیم جان بخشد

از آنکه با سر زلف تو کرد دمسازی

چنانکه در ره عشقت یگانه است حسین

تو نیز در همه عالم به حسن ممتازی