حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۰

من آن کسم که ندارم به جز گنه کاری

کجاست خود چو من اندر جهان گنه‌کاری؟

به هر که می‌نگرم تخم خیر می‌کارد

چو من ندیده کسی در جهان تبه‌کاری

منم که در همه عالم ندیده است کسی

چو من به دست هوا و هوس گرفتاری

خراب گشته مِهر جمال مَه‌روئی

ز پا فتاده ز دست هوای دلداری

دریغ عمر عزیزم که میشود ضایع

در آرزوی وصال بت جگرخواری

ستمگری صنمی شوخ دیده ای کاو را

به جز جفا و ستم نیست روز و شب کاری

به هیچ یار مده دل حسین و رنج مکش

که نیست در همه عالم به کام دل یاری