حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

تا خاک صفت معتکف آن سر کویم

بی دردم اگر روضه فردوس بجویم

چون آن صنم موی میان رفت ز چشمم

از ناله چو نائی شده وز مویه چو مویم

گر شهره شهری شدم از شوق عجب نیست

چون رفت ز شهر آنکه من آشفته اویم

عیسی دم من چون سر بیمار ندارد

پیش که روم درد دل خود بکه گویم

کردم قدم از سر که روم راه هوایش

کین راه نشاید که بدین پای بپویم

تا روی نهم بر کف پایت دهدم دست

کز خاک سر کوی تو چون سبزه برویم

حیف است که اغیار برد میوه وصلت

وز باغ رخت من گل سیراب نبویم

گفتی که حسین از در ما چون نرود هیچ

من چون روم ای جان که گدای سر کویم