حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

من آشفته و شیدا چو تمنای تو دارم

از سر خویش گذشتم سر سودای تو دارم

گل صد برگ نبویم سمن و لاله نجویم

که در این باغ هوای گل رعنای تو دارم

بجهان شورش و غوغا چه عجب از من شیدا

که بهنگام قیامت سر غوغای تو دارم

دلم از ملک دو عالم نشود فرخ و خرم

ز غم عشق جگر سوز دلارای تو دارم

بتماشاگه جنت چو روم دیده به بندم

من دلخسته به پنهان چو تماشای تو دارم

چو مرا هست تمنا که شکاری تو باشم

همه روی دل از آنروز بصحرای تو دارم

چو حسین از سر دانش ز تو چون شکر نگویم

که بسی بخت و سعادت ز عطاهای تو دارم