حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

بوئی ز گلستان تو ما چون بشنیدیم

از خود برمیدیم و بدانسوی دویدیم

از بال و پر خویش چو کردیم تبرا

با بال و پر عشق در آن راه پریدیم

عمری چو در آن بادیه سرگشته بگشتیم

آخر بحریم حرم وصل رسیدیم

ای وای که چون حلقه بر آن در بنشستیم

وز صدر سرا بانگ درآئی نشنیدیم

چون بار ندادند و دری هم نگشادند

فریاد و فغان از دل آشفته کشیدیم

گفتند حسین از چه فغان است و خروش ست

ما خلوت خاص از پی هرکس نگزیدیم