حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶

دوست از حال دل آشفتگان آگاه نیست

آه کز دست غمش ما را مجال آه نیست

باد نوروزی ز گلشن میرسد لیکن چه سود

کز گل صد برگ من بوئی بدو همراه نیست

کشور دل بی حضور او خراب آباد شد

رو بویرانی نهد ملکی که در وی شاه نیست

ما سر کوی فنا خواهیم و ملک نیستی

اهل دل را میل خاطر سوی مال و جاه نیست

جذبه ای از کبریای عشق هرگز کی رسد

هرکرا از کوه غم رخساره همچون کاه نیست

بگذر از خویش و درآ در راه عشق او حسین

خودپرستان را قبولی چون در آن درگاه نیست