غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند

واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند

خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث

جان نثاران تو شاه ملکوت قدمند

خرقه پوشان تو تشریف ده شاهانند

دُرد نوشان تو ائینه گر جام جمند

بندگان تو ز زندان هوا آزادند

در کمند تو و آسوده ز هر بیش و کمند

جانب اهل طریقت به حقارت منگر

زانکه در بادیۀ معرفت اول قدمند

گرچه شورید و ژولیده و بی پا و سرند

لیک در عالم جان صاحب طبل و علمند

ناوک غمزۀ من بر دل این غمزدگان

زانکه این سلسله صید حرم و محترمند

نام نام آور این طائفه را میمون دان

زانکه در دفتر ایجاد مبارک قدمند

مفتقر دست تو و دامن آنان که همه

خضرجانند و مسیحانفس و روح‌دمند