در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست
دل سودا زده را جز هوس روی تو نیست
سینۀ غمزده ای نیست که بی روی و ریا
هدف تیر کمانخانۀ ابروی تو نیست
جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب
یا دلی تشنۀ لعل لب دلجوی تو نیست
عارفان را ز کمند تو گریزی نبود
دام این سلسله جز حلقۀ گیسوی تو نیست
نسخۀ دفتر حسن تو کتابی است مبین
ور بود نکتۀ سر بسته بجز موی تو نیست
ماه تابنده بود بندۀ آن نور جبین
مهر رخشنده بجز غرۀ نیکوی تو نیست
خضر عمریست که سرگشتۀ کوی تو بود
چشمۀ نوش بجز قرطه ای از جوی تو نیست
نیست شهری که ز آشوب تو غوغائی نیست
محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست
مفتقر در خم چوگان تو گوئی گوئی است
چرخ با آن عظمت نیز به جز گوی تو نیست