غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

هر کس که بعهد وفا نکند

پس دعوی صدق و صفا نکند

عشق تو قرین بسی رنجست

رنجور تو فکر دوا نکند

تلخی ز تو ای شیرین جهان

سهلست، ولیک خدا نکند

با این همه بی سر و سامانی

دل جز کوی تو هوا نکند

لعل نمکین ترا حقی است

تا کس نمکیده ادا نکند

با غمزۀ تو دل غمزده ام

یک لحظه امید بقا نکند

امید که دست مرا تقدیر

از دامن دوست جدا نکند

تا مفتقر از تو رعایت دید

بیمی از فقر و فنا نکند